سرگرم عشقم از غم دستار فارغم


از کفر و دین و سبحه و زنار فارغم

در سینه لاله زار تجلی رسانده ام


از جلوه دو روزه گلزار فارغم

خاک وجود خویش رسانیده ام به آب


از ناز ابر و قلزم زخار فارغم

آفاق را ز رخنه دل سیر می کنم


از قبض و بسط دیده خونبار فارغم

رد و قبول خلق به یک سو نهاده ام


ز اقرار این گروه چو انکار فارغم

جغد و هماست در نظرم مرغ یک قفس


ز اقبال بی نیازم و ز ادبار فارغم

دانسته ام که دزد من از خانه من است


از پستی و بلندی دیوار فارغم

با نور آفتاب چو شبنم سفر کنم


از سنگ راه و کشمکش خار فارغم

راضی شوم به قیمت دل خاک اگر دهند


ز اندیشه کسادی بازار فارغم

مانند سرو و بید درین بوستانسرا


با برگ خویش ساخته از بار فارغم

شکر خدا که کار جگر خوار عشق را


جایی رسانده ام که زهمکار فارغم

دانسته ام شفا و مرض از دکان کیست


صائب ز نسخه بندی عطار فارغم